انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر »نتایج جستجو


نتایج جستجو میان پاسخ های کاربر: حسنعلی ابراهیمی سعید
تعداد نتایج (150) نتیجه
جمعه ۱۵ تیر ۱۳۹۷ ۰۶:۰۷ بعد از ظهر
دانستنی های قرآن | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: قرآن
 
تنها سوره ی توبه است که اول آن بسم الله ندارد.
--------------------------------
- سوره نمل دارای دو بسم الله است.
--------------------------------
- سوره الرحمن عروس قرآن است.
--------------------------------
- قلب قرآن سوره یس است.
--------------------------------
- بزرگترین سوره قرآن ، سوره بقره با 286 آیه است.
--------------------------------
- کوچکترین سوره قرآن ، سوره کوثر با 3 آیه است.
--------------------------------
- بزرگترین آیه قرآن ، آیه 282 سوره بقره است.
--------------------------------
- کوچکترین آیه ، طه ( و به نقل شیعه ، آیه مدهامتان ).
--------------------------------
- کلمه وسط قرآن ، تأ ، می باشد.
--------------------------------
- بزرگترین کلمه قرآن ، فاسقناکموه در آیه 22 سوره حج می باشد.
--------------------------------
- کوچکترین کلمه قرآن ، باء ، در بسم له.
--------------------------------
- اولین سوره ای که نازل شد ، سوره علق می باشد.
--------------------------------
- آخرین سوره ای که نازل شد ، سوره نصر می باشد.
--------------------------------
- تعداد سوره های قرآن ، 114 سوره است.

--------------------------------


منبع:::http://kohne_sarbaz_iran.rozblog.com/Forum/New_Post/52
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ۰۷:۳۹ بعد از ظهر
تن و تانگ | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: داستان و خاطرات
 ساعت ۳ بعد از ظهر به سپاه قائم شهر رسیدیم که جمعیت بسیار زیادی در آن جا موج می زد.

از شهر های سواد کوه، کیا کلاء و منطقه ی جاده نظامی و اَرَطِه نیرو های اعزامی از راه می رسیدند.

تعدادی زیادی از طلاب حوزه ی علمیه ی کوتنا و رفقای حوزه ی علمیه ی قم هم آمده بودند و شمار عمامه به سر بسیار چشم گیر شده بود!.

نیم ساعت بعد، نیرو ها را به صف کرده، از محوطه ی سپاه خارج شدیم و چنان جمعیتی در طول مسیر بودند که، برای جلو رفتن به دشواری می بایست به زحمت قدم بر می داشتیم!.

بعضی از خانواده های جویباری را می شناختم که برای بدرقه ی عزیز شان تا به قائم شهر آمده بودند.

گویا خیلی بی قرار بودند که نمی خواستند مجال دیدار های آخرین را از دست بدهند!...

در میدان طالقانی و آخرین خدا حافظی ها، هوا بارانی شده بود و باعث شد که خیلی زود سوار ماشین ها بشویم.

دوستان طلبه سعی کردند که با هم باشند و لذا یک گروه ۲۰ نفره سوار یک مینی بوس فیات شدیم که کاش این کار را نمی کردیم!.

لاک پشت هم از او جلو می افتاد!.

همه ساعت ها قبل به پادگان اعزام نیروی شهید رجایی در چالوس رسیده بودند، ما ساعت ۱۱ شب رسیده بودیم....
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ۰۷:۳۷ بعد از ظهر
تن و تانگ | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: داستان و خاطرات
 *قسمت دوم: اعزام و وداع*



⬅️ صبح روز دهم آبان ماه در جویبار، غلغله یی بر پا بود و محوطه ی وسیع بسیج، مملو از جمعیت بود که، بیش تر شان می خواستند اعزام بشوند.

از روستای شورکاء، جمع زیادی از بسیجیان اعزامی، توسط مردم بدرقه شدند که من در این بدرقه حضور نداشتم و خودم راه افتادم رفتم جویبار!.

در این اعزام می توانم از عباس درویشی، سید فضل الله هاشمیان، مسلم رستخیز، حبیب الله رستخیز، ولی الله حبیبی، قاسم امیری، عظیم شیردل هم یاد کنم.

اگر چه هوا سرد بود و ابر بارور و در هم و پر پشت، سطح آسمان را پوشانده و باد ابر ها را با خود به سمت شرق می کشید، اما چنان شوق و ذوقی در میان بچه ها وجود داشت، که کسی از ما به سرمای هوا و غصه های جدایی فکر نمی کرد.

چند تن از روحانیون شهر، هم حضور داشتند و ما طلبه ها را تشویق می‌ کردند، حتی حاج آقا نامدار عمامه های ما را که به زحمت بسته بودیم، دو باره و درست و حسابی بسته بود!.

تا برای اولین بار از جویبار، جمع زیادی روحانی به جبهه اعزام بشوند، که البته همه ی آنان طلبه بودند، ولی روحانی دیده می‌ شدند!.

ساعت ۱۰ صبح،ش پس از تحویل گرفتن لباس خاکی رنگ، از دروازه ی سپاه جویبار به صف و از زیر قرآن خارج شدیم که جمعیت زیادی در بیرون از سپاه منتظر ایستاده بودند.

در میان اشک ها و لب خند های پر از درد تا خروجی شهر که معروف به پمپ بنزین بود، بدرقه شدیم.

علاوه بر مادرم، مادر بزرگ و عمه و بچه هایش هم به بدرقه آمده بودند.

لحظه ی خدا حافظی میان مردم و جگر گوشه های شان، نگاه های پر تمنا و مملو از معنا رد و بدل می شد؛ که اشک هم قادر به پاک کردن اوج اندوه و غم ها و معنای جدایی ها نبود.

مادر بزرگ ام با دستان بلند و پینه بسته اش، گردن ام را در آغوش کشید و صورت و سرم را بوسه باران کرده بود، قطرات درشت اشک در پهنای صورت اش سرازیر شده بود.

خیلی بی قراری می کرد، گمان اش این بود که این بار حس خوبی را ندارد!.

و چون یاد گار پسر جوان مرده اش بودم، احساس می‌ کرد که نباید نوه اش تا به این حد ساده و راحت برود و بر نگردد!...

خیلی دل داری اش دادم و گفتم: تو اگه دعاء بکنی، خدا به دعاء تو، توجه می کند.

و پیر زن آرام شد و با چشمان نگران اش، نگاهی به من انداخت، گویا می خواست بداند که حرف ام را از سر اعتقاد زدم، به چشمان خیس او نگاه کردم و با لب خند سرم را تکان دادم و به او یقین دادم که دعای او بی اثر نمی ماند و چون به دعاء کردن اش اطمینان داشت، قانع شد!.

دستانی که گردن عزیزان شان را در آغوش می گرفتند، به طور محسوسی می لرزیدند و شانه هایی که در میانه ی آغوش از حزن و اندوه جدایی، تکان می خوردند.

لب هایی که آخرین جملات را مبادله می کردند و افکاری که سخت در گیر یافتن جملاتی برای ابراز عشق و محبت و توصیه ها بود و بوسه هایی که رد و بدل می شد!.

حق هم داشتند چون خانواده ها تجربه کرده بودند که در هر اعزامی، بعضی از رزمنده گان قرعه رفتن بی باز گشت به نام شان خورده و هرگز باز نگشتند و خوف این گونه در وجود خانواده ها جا خوش کرده بود!.

دود مینی بوس های ممتد و به صف ایستاده، چشم ها را می آزرد و تنفس ها را به دست انداز می انداخت.

مسؤول اعزام با بلند گو دستی اش، مرتب فریاد می زد: برادران رزمنده؟!... توجه کنید... عزیزان؟! وقت خدا حافظی و وداع تموم شد.... لطفاً سوار ماشین ها بشید!...

و در میان هم همه ی مردم، آخرین بار با عزیزان مان خدا حافظی کردیم و سوار مینی بوس شدیم و قطار ماشین ها به سمت زاد گاه من به راه افتادند...

آن قدر مشغله ی خوش ذهنی از اعزام داشتم که یادم رفته بود که قرار است برای ناهار مهمان مردم زاد گاهم باشیم.

کاری که از چند روز پیش، مردم شورکاء، دست جمعی به تکاپو افتاده بودند، تا از رزمنده گان اعزامی پذیرایی کنند.

با این که خانواده های شورکایی در جریان اجتماع رزمنده گان در شورکاء بودند، اما در هوای سرد و بیش تر شان با پای پیاده پنج کیلو متری را طی کرده و به جویبار آمده بودند و اکنون باید به روستا بر گشتند، تا آخرین لحظه های حضور عزیزان شان را از دست ندهند.

وقتی به حسینیه ی بزرگ محل مان رسیدیم، بلا درنگ به حمام عمومی روستا رفتم!.

دو سه روزی حمام نکرده بودم، حد اقل یک هفته هم از حمام خبری نبود، لذا فرصت مناسبی بود!.

این تجربه ی اعزام های پر سر و صدا بود، از این رو حمام خلوت روستا آن هم در آن هوای سرد، با دوش بسیار گرم حال خوشی داشت.

پس از استحمام، ۲۵ ریال پول حمام را گذاشتم روی دخل و با برادران ولی و رضا مهدیان که حمام را اداره می کردند، خدا حافظی کردم.

حسینیه پر بود از رزمنده گان اعزامی، بعضی از خانواده ها به دنبال عزیزان شان تا به شورکاء آمده بودند.

شورکایی ها در مهمان نوازی از رزمنده گان اعزامی سنگ تمام گذاشته بودند، پس از ناهار من به اتفاق دوستان طلبه ام، قاسم صالحی، سید مجتبی رسولی، سید محمد علی رضایی و حجت الله ابراهیمیان سوار پیکان بسیج جویبار شدیم که خیلی کلاس داشت!!.
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ۰۷:۳۳ بعد از ظهر
تن و تانگ | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: داستان و خاطرات
 عمو باقر و عمو نعمت و بسیاری از خاله زاده ها و عمو زاده گان و بسته گان من در جبهه بودند.

خودم نیز ماه قبل از جبهه بر گشته و رفته بودم قم که درس بخوانم؛ اما دل ام به درس نبود و هر کاری که می کردم نتوانستم قانع بشوم که باید درس بخوانم!.

نه فقط من که بسیاری از دوستان طلبه ام حس و حال مرا داشتند!.....
https://www.uplooder.net/img/image/40/f96a26e1a5f58830cff0c32f6dd5184a/1.jpg
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ۰۷:۳۲ بعد از ظهر
تن و تانگ | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: داستان و خاطرات
 عمو باقر و عمو نعمت و بسیاری از خاله زاده ها و عمو زاده گان و بسته گان من در جبهه بودند.

خودم نیز ماه قبل از جبهه بر گشته و رفته بودم قم که درس بخوانم؛ اما دل ام به درس نبود و هر کاری که می کردم نتوانستم قانع بشوم که باید درس بخوانم!.

نه فقط من که بسیاری از دوستان طلبه ام حس و حال مرا داشتند!.....
https://www.uplooder.net/img/image/40/f96a26e1a5f58830cff0c32f6dd5184a/1.jpg
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ۰۷:۲۹ بعد از ظهر
تن و تانگ | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: داستان و خاطرات
 قصه ی تن و تانک



راوی : عبدالصمد زراعتی جویباری



*قسمت اوّل:

اعزام بزرگ سپاه محمد رسول الله ص*



به خاطر بارنده گی چند روز گذشته، خیابان ها و کوچه پس کوچه های روستای ما، پر از گل و لای بود و هوای سرد در آن جولان می داد!.

باد سردی که از سمت شمال غربی می وزید، برگ های سمج زرد مانده بر بلندای درختان بلوط و افرا و آزاد و انجیر را می کَند و بر زمین می انداخت، به طوری که تا آن زمان از پائیز، همه جا پر بود از رنگ های جور وا جور برگ های خشک!.

قدیم تر ها دهکده در حلقه ی انبوه درختان قد و نیم قد و بیشه زار های گسترده، پوشیده شده بود!.


پرنده گان با پرواز کوتاهی در بی کرانه ی آسمان دست جمعی روی درختان عریان و یا سیم های ممتد برق می نشستند، به طوری که هم دیگر را پوشش می دادند؛ تا از گزند باد سرد محفوظ بمانند!.


از زمین های کشاورزی که گردا گرد روستا را در بر گرفته بود، صدای خشن تراکتور رومانی نارنجی رنگ به گوش می رسید که، مردم مشغول شخم زدن زمین ها و کاشت گندم و باقلا بودند.

از دور دسته های انبوه سار های سیاه و کلاغ ها دیده می شد که بر فراز زمین های کشاورزی می چرخیدند؛ تا از لای خاک های شخم خورده و زیر و رو شده، کِرم ها و یا دانه های باقلا و گندم را بخورند!.

سکوت دهکده با گریه ی کودکی و یا سر و صدای بچه های قد و نیم قد می شکست.

گاهی هم عو عوی سگ ها و یا نعره ی گاو ها، گاهی هم موتور کهنه و زِهوار در رفته ی رهگذری، آرامش دل انگیز دهکده را می شکست!.

بیش تر جوان های روستا در قالب سرباز، نیروی جهادی و یا سپاهی و ارتشی و بسیجی در مناطق عملیاتی جنوب و غرب حضور داشتند، لذا از صفای گذشته در دهکده خبری نبود!.

روز بعد دهم آذر ماه هم عده یی از جوانان شورکاء برای اعزام از روستا به سوی جبهه ها رَهسپار می شدند و باز دهکده خالی از فرزندان خود می شد.

صبح یک توک پا، پنج کیلو متری را پیاده از روستا، به جویبار رفتم تا پرونده ی اعزام به جبهه ام را کامل و فرم های مورد نیاز را پر کرده باشم، باقی روز را منزل بودم.


من از کودکی در این منزل زنده گی می کردم، خانه ی گلی پدر بزرگ ام در حیاط پر از درختان میوه و بسیار زیبا و هزار و پانصد متری ساخته شده بود، که یکی از اتاق هایش با گذشت زمان تخریب و یک اتاق ۳ در ۵ باقی مانده بود، که آش پز خانه و حال و پذیرایی و خواب، همه اش از همان فضا استفاده می شد!.

زمانی که سن من دوازده - سیزده سال بیش تر نبود و پدرم زنده بود، هم با پدر بزرگ ام زنده گی می کردم!.

یعنی از دو سه ساله گی با آن ها بودم، البته خانه ی پدرم و عمو هایم در همان حیاط منزل پدر بزرگ ساخته شده بود، از این رو شام و ناهار را نزد پدر و مادرم می خوردم، اما اوقات و خواب ام را، پیش آن دو عزیز می گذراندم!.

سه - چهار سال پیش که در جبهه ی جنوب بودم، پدر بزرگ ام به رحمت خدا رفته بود و من به خاطر تعلقات ام ضربه ی روحی زیادی از مرگ او خورده بودم، اکنون مادر بزرگ ام در این خانه ی کوچک و نمور زنده گی می کرد که من وابسته گی عاطفی زیادی به او داشتم.


آن روز ساعت ها مشغول نوشتن وصیت نامه بودم و یا صدایم را ضبط می کردم، ننه آقا مشغول کاشت سبزی در فضای حیاط خانه بود و هر بار که وارد اتاق می شد، کار های مرا زیر نظر می گرفت!.

گاهی با گوشه ی چار قد گل دار بزرگ و نخی اش، چشمان زیبا و خرمایی اش را که در میان چین و چروک های بی شمار خود نمایی می کرد، پاک می نمود، او حال مرا متفاوت تر از اعزام های قبل می دید و ترسی را احساس می کرد!.

ننه آقا بیش ترین تکیه گاه عاطفی ام من بود و دارایی من که به دو دست لباس مندرس و چند جلد کتاب هم نمی رسید، در اتاق این منزل قرار داشت!.

باقی وسایل که ظروف ملامینه و قاشق و چنگال فلزی نازک و پتوی پاره و حصیری نازک و لا خورده و بالشتی جِلِق و بِلِق شده، که متعلق به ننه آقای من بود! که سال ها در آن غذا می خوردم و آن جا می خوابیدم!.

غروب سری به منزل عمه ام زدم.

عمه ام دو پسر داشت که یکی از دو پسران اش در جبهه بود و دومی هم قرار بود، فردا با ما اعزام بشود.

آن شب شام مهمان عباس آقا پسر عمه ام بودم که داماد شان ذبیح الله رستخیز و پسر عموی او محمد صادق درویشی و خواهر زاده اش کاظم رنج کش و علی مدانلو هم بودند....

تا پاسی از شب، گعده داشتیم و می گفتیم و می خندیدیم، انگار قرار بود صبح روز بعد دست جمعی سفر تفریحی برویم.

در حالی که غم روی صورت عمه ام و عروس اش نشسته بود، ولی ما بی غم عالم، در هوای خود مان سیر می کردیم!.

وقتی به خانه بر گشتم، ننه آقای من خوابیده بود.

لامپ رشته یی ۱۰۰ واتی را روشن کردم و تا نیمه های شب عمامه بستم و چون اولین بار بود و بلد نبودم ده ها بار، باز و بسته کردم تا توانستم به یک جایی برسانم!.

صبح روز بعد که خیلی هم خواب داشتم بر خاستم و به سپاه جویبار رفتم که، مادر و برادرم علی آقا، هم به جویبار آمده
بودند
یکشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰ ۱۲:۲۲ قبل از ظهر
شهيد عارف علي راحتي | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: شهادت
 ‍ فرازی از دلنوشته های
شهید عارف علی راحتی: "اگر اين بدنهاي ما ساخته شده است كه بميرد پس چرا در راه خدا با تركش خمپاره ها و گلوله مسلسلها و رفتن روي مين ها سوراخ و پاره پاره نشود.
حرفم با منافقين است كه اي كوردلان شما تا كي مي خواهيد معني حرف امام را كه فرمود «ملتي كه شهادت دارد اسارت ندارد.» را بفهميد. اين ملت زير بار شرق و غرب نخواهد رفت و اسلام را تنها نخواهد گذاشت.

اگر از كشته شدنم مطلع شديد خواهش مي كنم خوشحال باشيد و به جاي تسليت به خانواده ام تبريك بگوئيد و برايم هيچ گريه نكنيد و به ياد حسين(ع) و مصيبت هايي كه بر سر [اهل بيت]‌غريبش آوردند گريه كنيد زيرا كه من به آرزوي ديرينه خود رسيدم اگر خداوند قبول نمايد.
و انشاءا... كه ملت عراق را از زير بار ستم آزاد و راه هاي بسته شده كربلا باز مي شود. از عوض شهدا نيز قبر اباعبدا... را زيارت كنيد."

https://www.uplooder.net/img/image/39/7f797441674b80fef0c120fdad1d7ce8/hasa-n-a-li_ebrahimi_said__(1111).jpg
یکشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰ ۱۲:۲۰ قبل از ظهر
شهيد عارف علي راحتي | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: شهادت
 ‍ فرازی از وصیت نامه
#شهید_علی_راحتی
منطق شهيد منطق سوختن و روشن كردن است، ‌منطق دميدن روح در اندام مرده ارزشهاي انساني است و حسينيان همواره با يزيديان در نبردند و من به خاطر عشق به معشوقم يعني خداي مهربان و قادر متعال قدم به اين راه گذاشتم

_____________

اي خدا! به جبهه آمدم تا راه كربلاي خونين باز شود، آمدم تا احكام اسلام به دست روحانيت متعهد در سطح جهان گسترش يابد، خدايا مي خواهم به خاطر هدف زير خمپاره و كاتيوشاها تكه تكه شوم، مي خواهم خونم در دشت خوزستان و كوههاي سر به فلك كشيده غرب جاري شود تا ريشه كفر از جا كنده شود، مي خواهم جمله «بايد سوخت تا ساخت» را در خودم پياده نمايم. بارالها به گريه شبانه امام قسم، به صبح قسم، به قلب شكسته مسكينان قسم، به آه معلولين قسم، بارخدايا! از گناهانم بگذر.

یکشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰ ۱۲:۱۸ قبل از ظهر
شهيد عارف علي راحتي | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: شهادت
 ‍ #شهید_علی_راحتی
شهیدی که هنگام شهادت
کفن پوش بود

متولد: 9 /11 /1345
محل تولد: دارالمؤمنین خوی
تاريخ شهادت: 5 /12 /1365
محل شهادت:شلمچه ادامه عملیات کربلای 5

فرازي از زندگينامه شهيد:

شهيد علي راحتي در نهم بهمن ماه سال 1345 در شهرستان خوي در خانواده متدين ديده به جهان گشود و پرورش يافت. فهم و هوش سرشار او از همان اوان زندگي، نظرها را به خود معطوف داشته و چهره نوراني اش آينده روشن و درخشان او را نويد مي داد. او در دوران نوجواني اش كه مصادف با روزهاي پرشور انقلاب بود در سنگر مسجد، تلاش مخلصانه اي داشت و آنچه بيشتر از هر چيز روح او را آرام و روان تشنه اش را سيراب و كامش را شيرين مي كرد انس و الفت روزافزون و پيوند ناگسستني وي با آيات دلنشين قرآن بود و بعد از پيروزي انقلاب با اعتقاد خالصانه اي كه به ولايت فقيه داشت عضوي دلسوز و خستگي ناپذير در پايگاه شهدا بود و تحصيلات خود را در دبيرستان شهيد مدني ادامه مي داد تا اينكه با شروع جنگ تحميلي لباس مقدس بسيجي را بر تن كرده و عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي گردد تا از حريم انقلاب و امامش دفاع نمايد.

رفتار و شجاعت و خلق و خوي پسنديده او هنوز هم در دل همسنگرانش باقي است با آن نمازهاي خالصانه اش و دعا و گريه هاي پرسوز و عارفانه به درگاه خدا خاطرات بسي به ياد ماندني در دل همسنگران به جاي ذاشته است. زرق و برقهاي دنيا در حوزه معنويت و روحانيتي كه علي در آن به سر مي برد جاذبه خود را از دست داده بود.
او عاشق لقاءا... و ديدار معشوق بود و با علم بر اينكه در سال 1365 به حالت سجده به ديدار معشوق خود نائل خواهد شد يك روز قبل از شهادت خويش در حالي كه كفن بر تن پاك خود مي پوشد اعلام مي دارد كه فردا شهيد خواهم شد. سرانجام اين عاشق پاكباخته فرزند قرآن و اسلام در شيرين ترين لحظات در تاريخ 1365/12/5در منطقه شلمچه در ادامه عمليات كربلاي 5 در حال سجده شربت گواراي شهادت را سر كشيده و به خيل عاشقان سبك بال مي پيوندد.

یکشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰ ۱۲:۱۸ قبل از ظهر
شهيد عارف علي راحتي | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: شهادت
 شهيد عارف علي راحتي

متولد: 9 /11 /1345

محل تولد: دارالمؤمنین خوی

تاريخ شهادت: 5 /12 /1365

محل شهادت:شلمچه ادامه عملیات کربلای 5

فرازي از زندگينامه شهيد:

بوده اند انسانهايي كه تولدشان راز بزرگ و زندگيشان تاريخي پر ثمر و رفتنشان عظمتي به وسعت تمام زيبائي هاي دنيا داشته است و شهيد علي راحتي در نهم بهمن ماه سال 1345 در شهرستان خوي در خانواده متدين ديده به جهان گشود و پرورش يافت. فهم و هوش سرشار او از همان اوان زندگي، نظرها را به خود معطوف داشته و چهره نوراني اش آينده روشن و درخشان او را نويد مي داد.
بعد از پيروزي انقلاب با اعتقاد خالصانه اي كه به ولايت فقيه داشت عضوي دلسوز و خستگي ناپذير در پايگاه شهدا بود و تحصيلات خود را در دبيرستان شهيد مدني ادامه مي داد تا اينكه با شروع جنگ تحميلي لباس مقدس بسيجي را بر تن كرده و عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي گردد تا از حريم انقلاب و امامش دفاع نمايد.

رفتار و شجاعت و خلق و خوي پسنديده او هنوز هم در دل همسنگرانش باقي است با آن نمازهاي خالصانه اش و دعا و گريه هاي پرسوز و عارفانه به درگاه خدا خاطرات بسي به ياد ماندني در دل همسنگران به جاي داشته است. زرق و برقهاي دنيا در حوزه معنويت و روحانيتي كه علي در آن به سر مي برد جاذبه خود را از دست داده بود. او ديده دورانديش خود را به هدفهاي والا معطوف كرده بود. او عاشق لقاءا... و ديدار معشوق بود و با علم بر اينكه در سال 1365 به حالت سجده به ديدار معشوق خود نائل خواهد شد يك روز قبل از شهادت خويش در حالي كه كفن بر تن پاك خود مي پوشد اعلام مي دارد كه فردا شهيد خواهم شد. سرانجام اين عاشق پاكباخته فرزند قرآن و اسلام در شيرين ترين لحظات در تاريخ 1365/12/5 در منطقه شلمچه در ادامه عمليات كربلاي 5 در حال سجده شربت گواراي شهادت را سر كشيده و به خيل عاشقان سبك بال مي پيوندد.

#فرازهايي_از_دست_نوشته_هاي_شهيد_قبل_از_عمليات_والفجر4

شب است، ‌آخرين ديدار، آخرين روز، آخرين شب، آخرين ثانيه ها، همه از همديگر حلاليت مي طلبند و همديگر را بغل گرفته و از يكديگر قول شفاعت مي گيرند. قلم را ياراي نوشتن و زبان را طاقت توصيف نيست ليكن براي درك لحظه هاي عرفاني چشم بينا مي طلبد نوشتن و زبان را طاقت توصيف نيست و شيرين ترين ساعات عمرم مي باشد زيرا قلبهايمان همچون تازه متولد شدنمان بود كه غير از خدا كس ديگري در دلها جا نداشت. همه گريه مي كردند. گريه شوق لقاءا... ،‌گريه عشق به محبوب، توصيه هاي فرمانده لشكر شهيد باكري را به همديگر يادآوري مي كرديم كه هميشه با ياد خداوند و ذكر خدا عمليات را انجام دهيد.


جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۰:۱۹ بعد از ظهر
کیدون یا سرنیزه | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: عملیات ها
 

سرنیزه 


بخش هشتم

 

درست است که در دو دهه قبل، موساد پا پی دانشمندان المانی شده بود، اما تصمیم گیری در آن مورد، ناشی از مقتضیات زمان بود، زیرا خاطرات هولوکاست هنوز تازه بود و تمام آلمانی هایی که به ناصر کمک می‌کردند، قبلا در خدمت رایش سوم بودند.

اما برای اسرائیل مشکلتر بود که احساس کند گاه گاهی اتباع دولت هایی که اساسا دوست اسرائیل هستند را هدف قرار دهد.



در واقع تا زمان کشتن بول جوخه های ضربت اسرائیل هرگز یکی از اتباع کشور های غربی را هدف قرار نداده بودند.


10 ماه بعد، صدام نشان داد برای ضربه زدن به اسرائیل به توپ بابل احتیاج ندارد.

با شدت گرفتن جنگ خلیج فارس در اوایل 1991 ، صدام 39 موشک اسکاد را به سمت اسرائیل شلیک کرد.

رهبران اسرائیل به خاصر محدودیت هایی که دولت بوش پدر اعمال کرده بود، از تلافی خودداری کردند ولی احساس حقارت کردند.

آنها بر این باور بودند که باید به طریقی متقابلا به عراق ضربه بزنند، نه صرفا به خاطر حفظ ابروی خود بلکه به عنوان اقدامی بازدانده که همیشه بخشی کلیدی از سیاست دفاعی اسرائیل بود.


رئیس ستاد نیروهای دفاعی اسرائیل " ایهود باراک " که از دوستداران عملیات ویژه بود، نقشه دیگری ابداع کرد که واقعا بی سابقه بود.

نقشه ای برای ترور رهبر یک کشور خارجی. هدف صدام حسین بود و نقشه این بود که آنها تا عمق خاک عراق نفوذ کنند.

باراک این فکر را با موشه آرنز وزیر دفاع در میان گذاشت.

هر دوی آنها از اینکه امریکا دست های اسرائیل را بسته است، ناراضی بودند.

آرنز با تهیه مقدمات موافقت کرد.

اسرائیل جز یک مورد هرگز در گذشته کشتن رهبر یک کشور را مورد برسی قرار نداده بود. تنها استثنا جمال عبدالناصر بود.


به عنوان یک قاعده کلی رهبران اسرائیل به این نتیجه رسیده بودند که اگر آنها پا در راه ترور رهبران کشورهای دیگر بگذارند، قواعد بازی تغییر خواهد کرد.

درگیری خاورمیانه حتی بدتر هم خواهد شد و بکار گیری این تاکتیک آثار معکوسی خواهد داشت.

بنابراین ترور روسای کشورها حتی در زمانی که طرفین از یکدیگر به شدت نفرت داشتند و کاربرد تروریسم دولتی بسیار رایج بود، خارج از موضوع تلقی می‌شد.


انحراف از اصل فوق و سعی در ترور دیکتاتور عراق به این لحاظ توجیه می‌شدکه او دو مسئله ممنوعه را نقض کرده بود.

موشک هایش مرکز اتمی دیمونا را هدف قرار داده بودند و او کوشیده بود تا به بزرگترین هدف غیرنظامی اسرائیل، یعنی تل آویو که نماد اسرائیل نوین بود با شلیک موشک ضربه بزند.

با این حال هنوز در میان رهبران اسرائیل در این مورد تردیدهای زیادی وجود داشت.

https://www.uplooder.net/img/image/67/cc8d00ec2441977a50fcf494923318c9/hasa-n-a-li_ebrahimi_said_13930512-4.jpg
 

جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۰:۰۱ بعد از ظهر
کیدون یا سرنیزه | نویسنده: حسنعلی ابراهیمی سعید |انجمن: عملیات ها
 

سرنیزه



بخش هفتم


 

بول در بروکسل در اپارتمانی که دوست دخترش اجاره کرده بود، زندگی میکرد.


این اپارتمان در طبقه ششم یک ساختمان مدرن واقع در ناحیه یوسل بود.


موساد با تصویب مامور عملیاتی سابقش اسحاق شامیر که اکنون نخست وزیر اسرائیل بود تصمیم گرفت بول را ترور کند.


از هرچه گذشته ممکن بود او بتواند توپ غول اسایش را کامل کند، لذا او یک خطر جدی محسوب می‌شد.


تیم های کیدون عادات بول، سفرهایش و خانه وی را به طور دقیق تحت نظر گرفتند.


طولی نکشید که سه مرد مراکشی در بخش های دیگری از ساختمان که بول در آنجا بود اپارتمانی را اجاره کردند.


کلیدی که به آنها داده شده بود، درب ورودی بخشی را که اپارتمان بول در آن قرار داشت، باز نمیکرد ولی بخش ها مختلف ساختمان از طریق پارکینگ زیرزمینی به هم راه داشتند.


موقعیتی بسیار عالی بود. تیم کیدون به آسانی می‌توانست به هدف دسترسی پیدا کند، اما خیلی به او نزدیک نبود. هیچ‌کس نمی‌توانست به ارتباط بین تیم و هدف مورد نظر پی ببرد.



یک روز در ماه مارس 1990 کسانی که در خارج از خانه مراقب بول بودند، خبردادند که او عازم اپارتمانش است.


افراد کیدون بعد از آنکه مطمئن شدند که دوست دخترش در خانه نیست، صداخفه کن را روی سلاح های کمری خود نصب کردند و در بیرون در آپارتمان منتظر بول ماندند.


به محض آنکه او وارد راهرو شد، چند تیر در مغزش شلیک کردند.



از قضا یک اسرائیلی در همان بخش از ساختمان زندگی میکرد.


پلیس بلژیک در مورد این جنایت آنچنان سردرگم شده بود که ابتدا فکر می‌کرد یک گروه ضربت مراکشی آن مرد اسرائیلی را کشته است.


کشتن یک مرد کانادایی برایشان غیرقابل توجیه بنظر می‌رسید.



پسر بول بعدا به کسانی که مامور تحقیقات بودند گفت افراد ناشناسی چندین بار به پدرش تلفن کرده و به او هشدار داده بودند که از کار کردن با برای رژیم عراق خودداری کند.



عملیات بروکسل دقیقا مطابق روش معمول کیدون اجرا شده بود، اما انتخاب بول به عنوان هدف کاری غیر عادی بود.


او نه یک نازی بود نه یک تروریست عرب، او یک دانشمند غربی بود.



برای موساد و سلسه مراتی سیاسی که ماموریتشان را تصویب می‌کرد، یافتن توجیه برای صدور مجوز ترور فلسطینی ها، عرب ها و مسلمانان کار اسان تری است.


این دقیقا یک رفتار نژاد پرستانه نیست روالی است مبتنی بر واقعیت های ناشی از درگیری بین اعراب و اسرائیل است و سه گروه فوق الذکر مستقیم ترین دشمنان اسرائیلی ها هستند.

https://www.uplooder.net/img/image/97/fd9e0bdec4e56685fee40458946bb100/hasa-n-a-li_ebrahimi_said_13930512-3.jpg


صفحه 1 از 13 < 1 2 3 4 13 > آخرین »









انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 02:07 پیش از ظهر